میخواستم بپرسم چرا بعضی از شرکت ها اول اهداف استراتژیک تعریف میکنن بعد استراتژی تعیین میکنن و همین استراتژی رو به اهداف کوچکتر تعریف میکنن نه اهداف و نقش اون اهداف استراتژیک چی میشه؟بعضی از شرکت ها استراتژی تعیین میکنن بعد اهداف تعریف میکنن. جالبه این اهداف و استراتژی زیاد بهم مربوط نمیشه. مشکل در فهم من بوده یا برنامه این شرکت ها که شاید فقط تدوین شده نه اجرا . لطف میکنید یه راهنمایی مختصر بفرمایید؟ با سپاس
این سوال چهار جواب داره
الف) بعضی اوقات ما اول اهداف را “تعیین” می کنیم و سپس استراتژی می نویسیم. مثال
هدف: دستیابی به سهم بازار عراق، استراتژی: ایجاد شراکت استراتژيک با شبکه فروش محلی مبتنی بر مزیت رقابتی هزینه
ولی گاهی اوقات ما استراتژی را تعیین می کنیم و سپس پیش بینی می کنیم که اگر این استراتژی محقق شده، موفقیت ما چگونه خواهد بود.
ب) اصولا در بسیاری از موارد تفکیک هدف و استراتژی کار سختی است. در الگوهای اولیه مدیریت استراتژيک، این دو از هم مجزا نبودند. از زمان بروز و ظهور و سیطره مکتب برنامه ریزی (مراجعه کنید به کتاب Strategy Safari) بین هدف و استراتژی تفکیک شد. حتی اگر بخواهیم که بین این دو تفکیک قائل شویم، رابطه بین این دو در اصل رفت و برگشتی است.
ج) این نکته مهم را به خاطر بسپارید که ممکن است در فرآیند برنامه ریزی استراتژيک ما یک خروجی را زودتر از یک خروجی دیگر تولید کنیم. مثلا ممکن است ماموریت زودتر از چشم انداز تولید شود اما در سند استراتژي، چشم انداز ممکن است بالاتر نوشته شود. متاسفانه مدیریت استراتژيک دچار این وسواس های ترمینولوژيک (واژه شناختی) و متدولوژیک (روش شناختی) شده است و از مقصود اصلی مدیریت استراتژيک یعنی اخذ تصمیمات استراتژيک برای کسب منافع استراتژيک باز مانده است.
د) به خاطر داشته باشید که ما سلسله مراتب اهداف داریم. یعنی اهداف کلان و کیفی، اهداف کمی، شاخص های کلیدی عملکرد و … در مکان ها و زمان های مناسب به تناسب از هر کدام از این ها می توانیم استفاده کنیم.
خلاصه آنکه، شما باید بدانید که موفقیت (منافع استراتژيک) را چه چیزی تعریف می کنید/نمی کنید و برای دستیابی به آن چه کاری می کنید/نمی کنید.