زندگی نامه

هو الشکور

یک نکته مهم قبل از خواندن: این مطلب (زندگی نامه) در سایت قبلی من هم بود. یکی از خوانندگان سایت نکته ای گفت که درست بود. ایشان فرمودند که مگر تو وکیل و وزیر هستی که زندگی نامه ات را گذاشته ای. حق با ایشان است و تصمیم داشتم که  آن را در سایت جدید نیاورم. اما آوردم به دو دلیل، اين بخش یکی از پرخواننده ترین بخش های سایت قبلی بود بنابراین احتمالا جذابیت ذاتی داشت و حیفم آمد که  این نوشتار را حذف کنم لذا در سایت جدید آن را در بخش زندگی شخصی گذاشته ام (بخش فرعی و شخصی سایت برای کسانی که احتمالا علاقه مندند بیشتر با من آشنا شوند). در ضمن فکر می کنم که خواندن زندگی نامه های آدم های بسیار معمولی هم مثل من ممکن است شیرین باشد کما اینکه بازخوردهای خوبی در مورد این بخش از سایت قبلی داشتم به جز یک مورد که اشاره شد.

او مقدر کرد هزار و سيصد و پنجاه هفت به دنیا بیایم. تا دبيرستان که در مدارس بهشهر و گرگان گذشت چيز زيادی برای گفتن ندارم. فقط يادم هست که درسم بد نبود، ریاضی را بیشتر از همه دروس دوست داشتم، با انرژی بودم و زیاد هم کتاب می خواندم و  يک کم هم بی نظم بودم.

بخش مهمی از شخصیت من در دانشگاه شکل گرفت. در سال هفتاد و پنج در دانشگاه صنعتی شريف رشته مهندسی صنايع قبول شدم

ليسانس مهندسی صنايع گرايش برنامه ريزی و تحليل سيستم ها را از دانشکده صنايع گرفتم. درسخوان نبودم. بيشتر کارهای فوق برنامه مرا جذب می کرد: کانون فيلم شريف، مجله صنايع، همايش مهندسی صنايع، انجمن اسلامی دانشگاه و … همان سال ها بود که تجربه های جالبی کسب کردم از پیاده روی سه رزوه خلخال-اسالم و یا پیاده روی سه روزه کجور-نوشهر، پخش طعم گیلاس کیارسمی برای اولین بار و حضور در اولین میتینگ سیاسی و …

آنجا بود که با توانایی ها و ضعف های خودم آشنا شدم و اندکی تجربه و کمی اعتماد به نفس ذخیره کردم. همانجا بود که استراتژی وارد زندگی من شد و دو دهه از زندگی من با تصمیم استراتژيک و تغییر استراتژيک در سه سطح فردی، سازمانی و ملی گره خورد.

سال 1380 کارشناسی ارشد MBA پذیرفته شدم آن هم با رتبه اول در دانشکده تازه تاسيس همان دانشگاه. در اين دوره بيشتر خواندم، چون بيشتر به موضوعاتش علاقه مند بودم و در ضمن استعداد بيشتری هم در درک مباحثش داشتم.

 رتبه اولی کنکور باعث شد که از سربازی معاف شوم.

در اوايل دوره ارشد (اوایل دهه هشتاد) نيز به موسسه­ ای دانشجويي پيوستم به نام شمس الشموس که کارهای فرهنگی و مطالعاتی انجام می داد و هنوز هم در آنجا افتخار همکاری دارم.

برای ادامه تحصيل تصميم گرفتم که در کشور بمانم. دکترای استراتژی؛ رساله دکترایم طراحی مدل فرآیندی تدوین استراتژی پابرجا بود. سوال اصلی من در این رساله این است که چگونه می توان استراتژی هایی طراحی کرد که هر چقدر محیط تغییر کند، آن استراتژی همچنان معنادار و مفید و پابرجا باشد. برخی از مقالات برآمده از آن رساله را می توانید اینجا بیابید

از سال 1389 در دانشگاه های تهران تدریس دارم. کم کم به خاطر گرفتاری از سه درس در سه دانشگاه رسیدم به یک درس در دانشگاه صنعتی شریف. دروس استراتژی پیشرفته و کنترل و بودجه بندی را درس می دادم. پس از ده سال، تدریس در دانشگاه را کنار گذاشتم. اکنون فقط دوره های حرفه ای تدریس می کنم (اگر فرصت کنم).

حدود 6 سال در وزارت اقتصاد به عنوان مشاور وزیر مشغول بودم. افتخار همکاری با سه وزیر اقتصاد را داشتم: دکتر طیب نیا، دکتر کرباسیان و دکتر دژپسند. دو سال عضو هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری خارجی ایران و یک سالی عضو هیات مدیره بانک صادرات بودم. شرکت مدیریت ثروت ستارگان (سرمایه گذاری جسورانه) را بنیان گذاشتم، و دو نهاد مالی (دو صندوق سرمایه گذاری) را با کمک دیگران ایجاد کردم الان چه می کنم؟ در حوزه استراتژی و سرمایه گذاری فعالم. مشاوره و آموزش.

بیش از ده کتاب کتاب نوشتم. یکی اش شد کتاب سال به انتخاب انجمن مدیریت استراتژیک. برخی هایش هم شده کتاب رفرنس دانشگاهی و به چاپ چندم رسیده. لیست کتاب ها را می توانید اینجا بیابید:

از مطالعه، شهرگردی، فيلم ديدن (و از آن مهم تر نقد فیلم)، دیدن کشورهای دیگر و تمدن های مختلف و تحلیل های سیاسی-اقتصادی- اجتماعی لذت می برم. اگر روزی دوباره بخواهم تحصیل کنم یا اقتصاد سیاسیِ توسعه می خوانم یا هوش مصنوعی و بیگ دیتا. اولی (اقتصاد سیاسی) را بخاطر دغدغه هایم و دومی به خاطر آنکه جهان آینده، جهان هوش مصنوعی و بیگ دیتا است. شما هم اگر جوانید و حوصله سرمایه گذاری روی خودتان را دارید این را جدی بگیرید.

آن وصل شيرين ماجرا

بار زندگی سنگين تر از آن بود که بتوان به تنهايي حملش کرد. گفته اند که الرفيق ثم الطريق، خب، سال هشتاد و شش هم سال وصل نيکان بود! 🙂

به يکی از دوستانم که بانک اطلاعاتی خوبی هم داشت، مشخصات مورد نظرم رو دادم و … روز جشن ميلاد حضرت صديقه (سلام خداوند بر ایشان باد) برای اولين بار همديگرو ديديم و صحبت کرديم. روز ميلاد چهارمین امام که همزمان با تاريخ تولد من هم بود با هم رسما شدیم زوج مرتب! اکنون نیز خداوند به ما فرزندی داده که عبدالرضا نام دارد، بی قرار، باهوش و مهارنشدنی. بی قراری اش را از من گرفته، هوشمندی اش را از مادرش ولی هنوز هیچ کس مسوول مهارنشدنی بودنش نشده! البته خدا وکیلی بعد از دوازده سال از میزان بی قراری اش کم شده و خوشبختانه می شود با وی مذاکره کرد!

زندگی دشوار است و تلخ

قاعدتا باید از زندگی لذت ببرم، بساط عیش فراهم است: خدایی که همین نزدیکی است، همسری مهربان، پدری که مهربان بود و مادری پشتیبان هست، دوستانی بهتر از برگ انار، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی و گنجی بی پایان (به فرموده حضرت امیر؛ گنج بی پایان قناعت) و گهگاه هم قطره نوشی از آسمان…

وضع مالی ام خوب است. تجربه کار با مدیران ارشد را دارم، تجربه تحصیل و تدریس در بهترین دانشگاه کشور. ولی به شدت تلخکامم. نه بابت زندگی شخصی. که این تلخی بی پایان که در حوزه معیشت و معنویت مردم جاری است آزارم می دهد. من از زندگی و بار مسوولیت آن به شدت خسته ام. نمی شود زنده بود و این همه رنج، درد و بی عدالتی را دید و راحت زندگی کرد. بدی اش هم همین است که نمی توانی بگویی دنيا! نگه دار من می خواهم پیاده شوم. به همین خاطر تصمیم گرفته ام اسیر خودخواهی، خوش خواهی نشوم هدف من؛ «زندگی در عیش، مردن در خوشی» نیست.

لذا در کنار کسب وکار، بخشی از زندگی ام را به امور اجتماعی تخصیص دادم. تا الان هم این تنوع در زندگی برایم هم آموزنده بوده است و هم رضایت بخش از این جهت که خود را به تلاش برای پول و ماشین و ساختمان و تفریح و … تنزل نداده ام. در شبکه های اجتماعی حضور دارم (لینک همه آن ها یکجا) که در آن با هدف گسترش عقلانیت ابزاری و تفاهمی می نویسم (خرسندم که برخی از نوشته ها تا یک میلیون بازدید داشت). با برخی از مدیران ارشد کسب وکارها و کشور تعامل دارم و گاهی مشاوره می دهم. با یکی دو تا موسسه مردم نهاد در ارتباطم و در برخی کارهای نیکوکارانه نقش آفرینی می کنم و بخشی از زمانم را به مطالعه در مورد توسعه ایران می گذارنم. بگذریم.

برخی از افرادی که روی من تاثیر گذاشتند:

  • پدرم – روحش شاد – که شرافت و مناعت طبع را از آموختم
  • مادرم – وجودش برقرار- که آرمان گرایی را از او دارم.
  • استاد فیضی – سایه اش بردوام – که دریچه های جدیدی از اخلاق و معنویت را برایم گشود.
  • استاد مصطفی ملکيان به خاطر دقت، جدیت، ساده گویی و جامعیت اش
  • مرحوم شريعتی به خاطر آنکه الهام بخش دردمند زندگی کردن برایم بود
  • استاد جلال ستاری بدین خاطر که پنجره ذهن مرا به نسیم عشق، رمز و راز گشود (قرار نیست من تمامی ابعاد افراد فوق الذکر را قبول داشته باشم یا تمامی گفته های ایشان را قبول داشته باشم)
  • و…

و آخرين نکته اين که: دقیقا نمی دانم که فلسفه حيات چيست. کار ما نيست شناسايي راز گل سرخ. کار ما شايد اين باشد که در افسون گل سرخ شناور باشيم. من واقعا حیران و مبهوت این جهان و زندگی ام. اما همين را می دانم که اوست که می ماند و هدف و معنای این همه هیاهو و حیات وابسته است به او.