می خواهم خدا را همین الان ببینم
روزی مرد جوانی نزد عارفی رفت و گفت: میخواهم خدا را همين الان ببینم.
عارف گفت: قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه بروی و خود را شستشو بدهی.
او آن مرد را به کنار رودخانه برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب.
هنگامی که جوان در آب فرو رفت، عارف او را به زیر آب نگه داشت.
عکسالعمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند. وقتی عارف متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمیتواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود. در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس میکشید، عارف از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر میکردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟
مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر میکردم هوا بود.
عارف گفت: درست است. حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید.
من فکر می کنم که ظهور امام زمان هم رو ميشه همينجوری تفسير کرد. آدم ها اگر به مرز اضطرار و استيصال برسند، حله! اما حيف که هنوز سرمون باد داره!
توضيح منبع: برداشتی آزاد از يک داستان با همين تم