ریشه اخلاق چیست؟پاسخ ازملکیان
ریشه اخلاق چیست؟ پاسخ از استاد مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان را دوست دارم.البته نه بی چون و چرا و نه بی حد و حصر، دوستش دارم اما نگاه منتقدانه نیز بدو دارم اما چرا دوستش دارم
به پنج دلیل:
1- ساده حرف می زند. حرف های پیچیده فلسفی را ساده می کند.
2- دقیق سخن می گوید.
3- تقسیم بندی شده و ساختاریافته سخن می گوید.
4- درباره موضوعات کاربردی و انسانی می اندیشد.
5- دردمند است.
به عنوان نمونه نظر او را در مورد اینکه رکن اخلاق چیست. بخوانید و از سادگی، دقت، ساختاریافتگی سخنش لذت ببرید.
از دورترين زماني که تاريخ مکتوب بشر گزارش کرده است تا بعد از جنگ جهاني دوم، دو نکته تقريباً مورد اجماع همة فيلسوفان اخلاق بوده است؛ يکي اينکه رکن اخلاق «عدالت» است ـ به تعبير ديگر، اخلاقي زيستن بهمعناي عادلانه زيستن است ـ و ديگر آنکه عدالت نيز بدين معنا است که حق هر صاحب حقي رعايت شود؛ همة موجودات هستي، از جمله خود انسان، ديگر همنوعان او، طبيعت پيرامون او و در صورت اعتقاد داشتن به خدا، خدا، حقوقي دارند که اگر انسان اين حقوق را رعايت کند، عادلانه و اگر رعايت نکند، ظالمانه زيسته است. اما اين اجماع تقريبي، استثناءهايي نيز داشت؛ معدود کساني نيز وجود داشتند که عدالت را رکن اخلاق نميدانستند. شاخصترين چهره در ميان ايشان بودا بود که «شفقت» را رکن اخلاق ميدانست. در ميان اروپائيان نيز جوزف باتلر مفهوم «حس اخلاقي» را به فلسفة اخلاق وارد کرد و آن را رکن اخلاق ميدانست. جز او ديويد هيوم نيز مفهوم «نيکخواهي» را بهعنوان رکن اخلاق معرفي کرد اما اين دو نفر بر اين دو مفهوم تأکيد چنداني نداشتند. در نهايت شوپنهاور به تبع بودا، بار ديگر مفهوم «شفقت» را بهعنوان رکن اخلاق مطرح کرد. پس از جنگ جهاني دوم و زماني که گرايشهاي زنانهنگر در غرب پديدار شد، فيلسوفاني که چنين گرايشهايي داشتند، به مفهومي شبيه «شفقت» توجه کردند و آن مفهوم، «غمخواري» (care) بود. ايشان معتقد بودند اين مفهوم، رکن اخلاق است و نه عدالت. گرچه اين فيلسوفان از موضع زنانهنگري از اين عقيده دفاع کردهاند اما ميتوان از منظري ديگر نيز به دفاع از اين نظريه پرداخت.
بهنظر ميرسد «عدالت»، مبناي علم حقوق است نه علم اخلاق و نميتوان اخلاق را به حقوق فروکاست. اخلاق و حقوق، دو مقولة جدا از هم هستند که هر يک کارکردهايي مخصوص بهخود را دارند. گرچه ممکن است در اين ميان، يکي بر ديگري مبتني باشد اما نميتوان هيچيک را برجاي ديگري نشاند. در واقع مبناي علم حقوق (Law)، عدالت و مبناي عدالت، حقوق (Rights) است. بر اين اساس کساني که از قديم، اخلاق را مبتني بر عدالت ميدانستهاند، ميان علم حقوق و اخلاق خلط کردهاند. در عوض بايد بهجاي عدالت، غمخواري را مبناي اخلاق قلمداد کنيم. اگر غمخواري را مبناي اخلاق بدانيم، آنگاه غمخواري خود، سه فرزند بهبار خواهد آورد که نخستين آنها عدالت است؛ دومين و سومين فرزند نيز احسان و عشق هستند. با اين وصف ميتوانيم ادعا کنيم علم حقوق، مبتني بر اخلاق است، چرا که حقوق، مبتني بر عدالت است و عدالت، يکي از فرزندان غمخواري است.
غمخواري، معادل جمع ميان همدلي و همدردي است. همدلي بدان معنا است که کسي در عالمِ تصور و خيال، خود را چونان شخصِ ديگري قلمداد کند و بتواند دريابد از منظر او جهان، چگونه ادراک ميشود؛ آن شخص چه باورهايي، چه احساسات، عواطف و هيجاناتي و چه خواستههايي دارد. اگر انسان بتواند بدينصورت با ديگري همدلي داشته باشد يا به تعبير روانشناختي با نگرش آن فرد به جهان بنگرد، آنگاه با درد و رنجهايي که آن شخص را آزار ميدهد، او هم آزرده ميشود. اگر چنين اتفاقي رخ داد علاوه بر همدلي، همدرديِ با آن فرد نيز در انسان ايجاد شده است. غمخواري، حالتي است که يک انسان نسبت به ديگري همدلي و همدردي داشته باشد؛ اگر او بهچنين حالتي دست يافت وارد ساحت اخلاقي شده است و در اين حالت هرچه نسبت به آن فردِ ديگر انجام دهد، اخلاقي است.
اگر انسان نسبت به ديگري غمخواري پيدا کند، اولاً حق او را ادا ميکند؛ لذا اولين فرزند غمخواري عدالت است. ثانياً از خوبيهايي که حق خودِ اوست، به ديگري هديه ميکند و دومين فرزند غمخواري يعني احسان متولد ميشود. از اين مرحله، تمايز نظريهاي که اخلاق را تنها مبتني بر عدالت ميدانست با نظريهاي که اخلاق را مبتني بر غمخواري ميداند، مشخص ميشود. در آن نظريه اخلاق تنها همان مرحلة اول بود، اما در اين نظريه که مبتني بر غمخواري است،اخلاق، دو شاخة ديگر نيز پيدا کرده است. سومين و شريفترين مرتبة غمخواري، مرتبهاي است که در آن انسان بدون هيچ ملاحظه، محاسبه و مضايقهاي ديگري را دوست داشته باشد؛ در چنين حالتي، عشق يعني سومين فرزند غمخواري، متولد ميشود. اين سه مرتبه هرکدام مقدمة ديگري است؛ يعني تا عدالت محقق نشود، احسان پديد نميآيد و تا احسان وجود نداشته باشد، عشق در کار نخواهد بود، اما هر مرتبهاي که پس از ديگري محقق ميشود، از مرتبة پيش از خود شريفتر و ارزشمندتر است.
برگرفته از:
http://arraarra.blogfa.com/