تعریف جدید از استراتژی و سه مثال
هر استراتژی را میتوان این گونه تعریف کرد:
فرضیه ای در مورد زنجیره ای از روابط علت معلولی که یک منفعت بالقوه را به منفعت بالفعل استراتژيک تبدیل میکند.
خُب این تعریف کمی گیج کننده به نظر می رسد! رمزگشایی اش می کنیم.
چرا می گوییم فرضیه؟ از این جهت که هر استراتژی یک حدس و یا گمان زیرکانه است که باید آن را در دنیای واقعی بسنجیم.
چرا می گوییم: زنجیره ای از روابط علت – معلولی؟ بدین خاطر است که درون هر استراتژی ای این دیدگاه وجود دارد که اگر …. آنگاه. به عنوان مثال اگر تنوع محصولات را افزایش دهیم، آنگاه رضایت مشتریان و درآمد ناشی از فروش محصولات متنوع بیشتر خواهد شد. افزایش تنوع محصولات یک علت است. افزایش رضایت مشتریان معلول تنوع محصولات است و البته خود یک علت برای افزایش درآمد. جالب این جاست که خود تنوع محصولات که علت بود، معلول افزایش توان تحقیق و توسعه است. بدین صورت می بینیم که زنجیره ای از روابط علت معلولی شکل گرفته اند. افزایش توان تحقیق و توسعه >> افزایش تنوع محصولات>> افزایش رضایت مشتریان>> افزایش درآمد.
چرا می گوییم تبدیل منفعت بالقوه به بالفعل استراتژيک؟ چرا که هر استراتژی ای در جستجوی خلق منافع استراتژيک برای سازمان است. منافع استراتژيک معمولا در یکی از این هفت آیتم تجلی می کنند: ماندگاری (بقای سازمان)، سودآوری، رشد، بهره وری، رقابت پذیری، تحقق چشم انداز و یا تحقق ماموریت. روابط علت معلولی بین متغیرها به خلق یک منفعت استراتژيک ختم می شود.
حال راحت می توانید این استراتژی ها را بخوانیم و درک کنیم:
یک شرکت خدماتی:
یکپارچه سازی سیستم اطلاعاتی شرکت >> افزایش کیفیت و افزایش سهولت دسترسی به اطلاعات >> افزایش سرعت خدمات رسانی >> افزایش رضایت مشتریان >> افزایش مراجعه دوباره مشتریان>> افزایش درآمد از مشتریان فعلی.
برای یک شرکت زنجیره ای:
افزایش بودجه تبلیغات >> بهبود جایگان برند در جامعه >> افزایش سرمایه اعتباری شرکت >> مراجعه بیشتر سرمایه گذاران برای فرنچایز>> توسعه شعب در سراسر کشور >> افزایش سودآوری و رقابت پذیری.
دقت کنید که این مثال ها بیانگر این است که هر استراتژی شامل مجموعه فرضیاتی در مورد زنجيره ای از روابط علت معلولی است که منفعت استراتژيک را در پی دارد.