برنامه ریزی استراتژيک به چه دردی می خورد؟
گاهی اوقات که به نتایج برنامه ریزی استراتژيک نگاه می کنیم فکر می کنیم ”ما که این چیزها را می دانستیم!“ و بعد به این جمع بندی می رسیم که برنامه ریزی استراتژيک اتلاف زمان و توان سازمان است!
اما باید توجه داشت که برنامه ریزی استراتژيک پنج کارکرد کلیدی دارد:
- ابتدا دانش ضمنی و فردی را به دانش مکتوب و مدون تبدیل می کند.
- سپس دانش مدون شده را ساختاریافته (منظم سازی)، معتبر (راستی آزمایی) و قابل استفاده می کند.
- سپس دانسته ها را تبدیل به برنامه ها (دانش اجرایی) می کند.
- سپس دانش اجرایی را بین مدیران و مجریان به اشتراک می گذارد و آن ها را به یک مدل ذهنی مشترک می رساند.
- و سپس دانش اجرایی را تبدیل به یک برنامه (دانش اجرایی) مصوب مشترک قابل پیگیری داریم که سه سودمندی اصلی دارد:
مبنای تخصیص منابع است.
مبنای جهت دهی به تصمیمات و انگیزش افراد است
مبنای ارزیابی پیشرفت است.
حال دوباره به همان سوال باز می گردیم.
آیا دانش فردی نانوشته ای که در ذهن مدیران است و این دانش هم بسیار متفاوت از یکدیگر است، می تواند مبنای فعالیت سازمان باشد؟
آیا دانشی که تبدیل به برنامه اجرایی نشده و مصوب نشده و مستند نشده می تواند مبنای فعالیت یک سازمان قرن بیست و یکمی باشد؟
مطمئنا سازمان برای فعالیت باید دانش اجرایی، مصوب، مشترک قابل پیگیری داشته باشد نه دانش فردی متفاوتِ ذهنی ِ غیرمصوب غیر قابل پیگیری!