ایکاش دردانشگاه صنعتی شریف یادگرفتم
بنام او که عالم ترین است و کامل ترین.
آنچه ایکاش در دانشگاه صنعتی شریف یاد می دادند و یاد می گرفتم.
با سلام،
من دانش آموخته دانشگاه صنعتی شریف هستم دانشگاهی که بهترین دانشگاه ایران است و حتی اگر به بهترین بودنش شک کنیم به اینکه بهترین دانش آموزان ایران بعد از کنکور این دانشگاه را انتخاب می کنند هیچ شکی نیست. اما همین دانشگاه (که من لیسانس و فوقم را در آن جا گذراندم و اگر آن زمان که تصمیم به ادامه تحصیل دکتری گرفتم،آن جا دکتری مدیریت داشت، سعی می کردم همانجا بمانم)، علیرغم همه خوبیها و قوتهایش، ضعفهایی جدی در محتوای آنچه به ما آموخت، داشت.
چندی پیش دکتر مشایخی (استاد بسیار عزیزم و موسس دانشکده مدیریت و اقتصاد) خطاب به برخی از فارغ التحصیلان شریف فرموده بودند که بگویید چه از دانشگاه میخواستید که آن را نیافتید. به پیشنهاد دکتر مشایخی بر آن شدم تا سهم خودم را نسبت به دانشگاهم ادا کنم. و این ادای دین با تعریف و تمجید حاصل نمی شد. لذا تصمیم گرفتم که در نامه ای تلخ و گزنده آنچه دانشگاه صنعتی شریف به من نیاموخت را یادآوری کنم. در ادامه عرایض بنده در 8 بند تنظیم و ارایه شده است.
1- وقتی فارغ التحصیل می شدیم انبان ما پر بود از ابزار مهندسی، اما دریغ از اخلاق مهندسی! انگار کم ارزش ترین و ساده ترین و … مساله همان اخلاق حرفه ای مهندسی و مدیریت بود که نه در دانشگاه تدریس میشد و نه اینکه نیازش احساس می شد!
2- ما یاد گرفته ایم که بتوانیم فرمولهای پیچیده بنویسیم. یاد گرفته ایم که برای درس محاسبات عددی پروژه نرم افزاری طراحی کنیم که محاسبات طولانی را انجام دهد. ما بلدیم معادلات چند مجهولی را حل کنیم. ما بلدیم که مدل های پیچیده و مسایل غامض تحقیق در عملیات (پژوهش عملیاتی) را حل کنیم اما کسی در دانشگاه به ما نگفت که در دنیای واقع 5 واقعیت گزنده و پاینده وجود دارد:
- ابهام علی بین متغیرها
- اضطرار زمانی برای تصمیم گیری و مدل سازی
- پویایی رقابتی/محیطی: واکنش محیطی و رقابتی
- تعدد و تضاد، ابهام و تغییر منافع و اهداف ذینفـعـان
- کمبود/نبود اطلاعات، هزینه محدود جمع آوری اطلاعات.
هر کدام از این 5 فاکتور کافی است تا تمام آنچه در دانشگاه آموخته ای همه و همه بی خاصیت شوند و باید از روش های تصمیم گیری سرانگشتی و شهودی و میانبر و … استفاده کنی. به عنوان نمونه چند درصد تصمیمات دانشکده های مدیریت، مهندسی صنایع و دانشکده ریاضی بر اساس مدل ها و فرمول های کتاب هایی که خود تدریس می کنند گرفته می شود.
3- مگر می شود انسان 4 سال در مورد چیزی بخواند و زحمت بکشد اما نداند که به چه کاری مشغول است و قواعد اصلی آن چیست و چگونه صحت و سقم یک گزاره مرتبط با آن حوزه معلوم می شود. جواب این است که آری! ما تا به انتها نفهمیدیم که به راستی علم چیست؟ تکنولوژی چیست و مهندس کدام است؟ بعدها فهمیدیم که علم معیارهای مختلفی دارد که البته مورد اجماع همگان نیست، مثلاً معیار ابطال پذیری. آموختن همین نکته کافی بود تا درک ما از علم و مهندسی به شدت تغییر کند و دید و افقی بازتر نسبت به مسایل داشته باشیم. ما به کاری مشغولیم که حتی از تعریف آن قاصریم. فلسفه علم و فلسفه تکنولوژی چیزی بود که ایکاش …
4- در مورد محاسبات مهندسی و اقتصادی چیزهایی زیادی آموختیم اما وقتی وارد دنیای کسب وکار شدیم دیدیم که بی سوادهایی که بهتر بلدند ارتباط برقرار کنند از ما که اندیشه های درستی داشتیم موفق تر بودند چرا که در دانشگاه فقط به ما آموختند که چگونه طراحی کنیم و نیاموختند که چگونه ایده های خود را ارایه کنیم و به فروش برسانیم. به همین دلیل ساده ما به نمایندگی از دانشگاه و علم شکست خوردیم و سرافکنده شدیم.
5- و اینک دردی بسیار مهم و دریغی رنج افزا از یک کاستی جدی. تا آنجا که می دانم مهارتهای تفکر حداقل 16 مورد است (بعد از فارغ التحصلی مجبور شدم که در این زمینه مطالعه کنم) از موارد فرعیتر که بگذریم مهارت های تفکر شامل 5 مهارت اصلی است:
- مهارت تفکر ارزشی (چگونگی تعیین اهداف بنیادی و ابزاری دارای اولویت مشخص)
- مهارت تفکر سیستمی
- مهارت تفکر خلاق
- مهارت تفکر انتقادی و نقدی (دقت شود که به عمد تفکر نقدی از تفکر انتقادی جدا نوشته شده است و شامل منطق صوری وجدید و مغالطات زبانی، معنایی و … می باشد)
- مهارت تفکر استراتژيک.
از بین این 5 مهارت اصلی، فقط مهارت تفکر سیستمی و کمی مهارت تفکر خلاق آموختیم. و خبری از مهارت تفکر ارزشی، انتقادی و نقدی نبود. مهارت تفکر سیستمی هم به این خاطر در دسترس ما بود که لیسانس مهندسی صنایع بودیم و یک استاد خوب در دانشکده وجود داشت.
6- در مورد اینکه چگونه تصمیم بگیریم مدل هایی آموختیم اما به ما نگفتند که تصمیم گیری جمعی دینامیزم و سختی خودش را دارد. فرقی هم نمی کند که مهندسی صنایع خوانده باشی یا مکانیک یا برق، همه با این مساله درگیرند. انگار که فقط کافی است بدانی خودت باید چه مسیری را برای تصمیم گیری عقلایی بروی اما مهم نیست که در سازمان (که اگر نگوییم همه تصمیمات، اکثر تصمیمات جمعی گرفته می شود) چه مسیری را باید با دیگران پیمود. مهارت مذاکره و توافق و مهارت تصمیم گیری جمعی درسی بود که ایکاش برای تمام رشته ها اعم از مهندسی و پایه و …
7- بارها و به کرات دیده ام فارغ التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف را که از ارایه یک گزارش استاندارد فنی یا مدیریتی عاجزند. اوایل لجم می گرفت و آن ها را به باد انتقاد می گرفتم اما بعدها یادم آمد که خودم هم بلد نبودم و آنقدر کارفرمایان از ما ایراد گرفتند که ما با سعی و خطا یاد گرفتیم آن هم به صورت تجربی و نه اصولی و همچنین به خاطر آوردم که در دانشگاه حداقل یک درس دو واحدی در زمینه ارایه گزارش های فنی وجود ندارد. (به جز دانشکده کامپیوتر).
8- و اما هشتمین نکته، نکته مهمی است خواهش می کنم که آن را تا انتها و با دقت بخوانید و بعد در مورد من و این نکته قضاوت کنید. مهندس جعفر مرعشی، رییس سابق سازمان مدیریت صنعتی و عضو هیات عملی فعلی آن مرکز می گفتند که روزی کسی از دوستان از من پرسید چگونه ای و حالت چطور است؟ پاسخ دادم که زندگی ام در اقتصاد کینزی می گذرد، پوپری می اندیشم اما دل در گرو مهر رسول الله دارم. نکته ای که او به ظرافت می خواست بگوید این بود که ما از اسلام آنچه برداشته ایم عواطف است و احساسات. اما اصول، ارزش ها و قواعد کلیدی را فراموش کرده ایم. در دیداری که با دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی داشته ام بعد از اینکه کلی از عملکرد شورا در این چندین سال تعریف و تمجید کرد و افتخارات شورا را برشمرد به صراحت او گفتم که به افتخاراتتان تربیت نسلی سکولار همچون ما را هم بیاموزید. چند سال درس خواندیم اما دریغ از اینکه بگویند به عنوان یک بچه مسلمان معیار حکومت داری و سازمان داری چنین و چنان است. که اگر این اتفاق می افتاد می فهمیدیم که معیار حق و باطل چیست؟ معیار درستی عملکرد مدیران و حاکمان ما چیست؟ من انتظار ارایه تئوری انگیزش از نظر اسلام را ندارم چرا که کار علم توصیف عالم واقع است اما انتظار دارم که دین به من یک نظام اکسیولوژیک یا ارزش شناسی بدهد که بتوانم در مقام ارزشداوری و یا تجویز برآیم. آیا این خواسته به عنوان یک مسلمان از یک دانشگاه در یک کشور اسلامی انتظار نابجایی است.
من اعتقادی به اسلامی کردن علوم بدین معنا که برخی اکنون چماق کرده اند ندارم بلکه اعتقاد دارم دین باید در مقام معیار و قاعده باشد و نه این که همه چیز را بخواهیم از اسلام بکشیم، نشانه بارزش هم همین اقتصاد اسلامی که بعد از سی سال به جایی نرسیدیم. دین باید در نقطه قوت خود باقی بماند. بگذریم این مساله نکته ظریفی است که بحث مفصل و مجال خود را می طلبد. فقط همین را تکرار و تاکید کنم که من از دین توصیف عالم واقع نمی خواهم بلکه معیارهایی می خواستم که بتوانم در ارزیابی، ارزشیابی، انتخاب و تجویز بر مبنای دین عمل کنم. همین!
همه مواردی که گفتم مربوط به دوران سال های 1375 تا 1382 می باشد و اکنون احتمالا برخی از این موارد بهبود یافته اند. در ضمن این موارد همه ایرادات بنده به سیستم دانشگاهی نیست و موارد متعدد دیگری وجود دارد.
با احترام دست همه استادان خودم را با افتخار می بوسم.
دانش آموخته دانشگاه صنعتی شریف،
مجـتبـی لشـکـربلوکی
پاییزان 1389